تجمع

ساخت وبلاگ
اونایی که خواهر دارن می‌دونن که هیچ رفیقی مثل خواهر نمی‌شه. اونایی که خواهر ندارن هم می‌دونن که هیچ رفیقی جای خواهرو پُر نمی‌کنه. برای پسرها هم هیچ «داداشی» وجود نداره که یه روز به رفاقتشون گند نزنه. درسته که ممکنه با تمام اون گندهای کم یا زیاد، بازم اون رفاقت پابرجا بمونه تا ابد، اما پسری که برادر داره می‌دونه رفیق رفیقه و خانواده نمی‌شه.  همهء ما وقتی جوون‌ترین وضعیت سنیمونو سپری می‌کردیم و هنوز امیدها و خوشبینی‌ها و اعتمادهای دست‌نخورده‌ای داشتیم، برای رفاقت‌هایی تو زندگیمون ارزشِ در حدِ خانواده قائل شدیم، نزدیک شدیم، اعتماد و فداکاری و عشقو در حق کسی تموم کردیم و بعد یه روز زمین خوردیم. شاید حتی بارها زمین خوردیم و باز اون اشتباهو با آدمِ دیگه‌ای تکرار کردیم. نه به خاطرِ حماقت، که به خاطرِ امید... اما یه روز فهمیدیم هیچکس خارج از خونمون، جز خانوادمون، نمی‌تونه خانواده باشه برامون. نمی‌تونه بی‌توقع و منت عاشق باشه. نمی‌تونه همیشه حامی و همیشه مراقب باشه بی‌اینکه چرتکه‌ای بندازه یا خیانتی کنه. خیلى وقتا این چرتکه انداختن و خیانت کردن اسمایى هستن که ما روی رفتارهای دوستامون میذاریم چون بی‌اینکه اونا بدونن که موظفن برامون خواهری/برادری کنن نه رفاقت، ما ازشون توقعِ زیادی و غیرمنطقی داشتیم! اصلا توقع از این احمقانه‌تر که از کسی جز پدر و مادر و خواهر و برادر بخوای خانوادت باشه؟!  تنها تجمع...
ما را در سایت تجمع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 141 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 20:43

دست خودم نیست. دارم روى لبهء بیرونى اون ظرف سفیدِ مات روى میز قهوه اى تیره فوکوس میکنم، یا به چوب هایى که بابا میتراشه و روى زمین میریزه خیره ام، که یهو یاد جمله ها میفتم، یاد کارها، یاد خنده ها، گریه ها. دست خودم نیست و قبل و بعد آدما میاد یادم و بغضم میگیره. از اینکه چطور ممکنه یه شبه همه چیز تغییر کنه؟ براى ما که حتى تغییر کم کم و نامحسوسم دردمون میاره، چه راهى هست که بتونیم تحمل کنیم که بعضى آدماى زندگیمون یهو در عرض یکى دو ساعت، دیگه براشون مهم نیست حالت خوبه یا نه، بازم میبیننت یا نه، هنوزم دوسشون دارى یا نه... تجمع...
ما را در سایت تجمع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:43

خیلی حساسم که اهمیتم برای کسی که براش مهمم کم نشه. مراقبم و برای وجه‌ام پیش آدما وقت میذارم، فکر میکنم بهش و دقیق و موشکافم. به اینکه کاری نکنم که زیر سوال برم، حرفی، رفتاری، شوخی‌ای، ابراز نظر و عقیده‌ای که مال من نباشه و منو اونی که هستم معرفی نکنه و در نتیجه برام قضاوت منفی به بار نیاره. با تمام این مراقبت‌ها اگه حس کنم کسی ازم ناراحته به موقع میفهمم، و با ناراحتیش ولش نمیکنم؛ سراغش میرم و حرف میزنم باهاش که سرد نشیم. خراب نشیم. حیف نشیم. خوب میدونم ساعتها و روزها تنها گذاشتنِ آدما با افکار منفیشون نسبت به یه رابطه چه بلایی ممکنه سرِ اون رابطه بیاره. خوب میدونم که حتی عشق هم میتونه با این رها کردن‌ها و حرف نزدن‌ها بره از دل. میتونه منو از کسی که در صدر لیست تماس‌های او بودم و اولویت تمام کارهاش، دلتنگى هرروزش و نیاز هر لحظه‌اش، تبدیلم کنه به کسی که شاید برای جواب دادن به تلفنم هم دیگه دلیلی نداشته باشه، دیگه با دیر کردنم نگران نشه، دیگه برای دیدنم وقت نداشته باشه، دیگه... دیگه «باهم» نباشیم! چندبار ممکنه تو این شهر، تو این دنیا، کسیو پیدا کنیم که کنارش حالمون خیلى خوب باشه؟ مراقب حال خوبمون باشیم خراب نشه، حیف نشیم. این بدترین اتفاقِ یه زندگیه که دیگه بهش نگى عزیزم، بهت نگه قربونت برم... این بدترین خاطرهء یه ذهنه... تجمع...
ما را در سایت تجمع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : draport0 بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 0:43